افشار، روایت یک بیداد (خاطراتی ازبابه ی جاوید شهدا)

  افشار، روایت یک بیداد (خاطراتی ازبابه ی جاوید شهدا)                                                                                                        درست دوروز قبل از آن وقعه بود که شخصی  بنام "غرنی" ـ صاحب منصب فرقه 8 قرغه ـ به  دفتر آمد. می  گفت: می خواهد " بابه" راه ملاقات کند. پرسیدم چه کارداری؟ اصرار داشت خودِ استاد را بیبند؛ می گفت کاری خیلی مهمی دارد. به استاد خبردادیم. بابه گفت اورا می شناسد ودستور داد   به طرف اتاق ملاقات راهنمای اش کنیم.  نزدیکی های غروب بود. بابه را ملاقات کرد ورفت. پس از رفتن او، بابه گفت دراستقامت های فرقه هشت قرغه ؛ چیمتله؛ بادامباغ  وباغ داود نیروزیاد جابه جا شده است.  قصدحمله دارند. بلا فاصله قوماندنها و گروپ اوپراتیفی را خواست وبه آن ها توضیخ داد که حمله قطعی و وقوع جنگ، حتمی است ودستور داد تا  نیروها، آماده گی وآرایش    
ادامه مطلب ...