پیام استاد محمد کریم خلیلی به مناسبت یازدهمین سالگرد شهادت استاد

پیام استاد محمد کریم خلیلی به مناسبت یازدهمین سالگرد شهادت استاد شهید عبدالعلی مزاری(ره) 16/12/1384
بسم الرب الشهداء و الصدیقین
من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا (قرآن کریم)
هموطنان عزیز!
اجازه دهید قبل از همه، یازدهمین سالروز شهادت شهید راه عدالت و آزادی، مزاری بزرگ را به شما و به تمامی راست قامتان راه آزادی تسلیت عرض کنم. و نیز اجازه دهید، از همین جا خدمت شما و تمامی پیروان خط عدالت خواهی در نقاط مختلف جهان، عرض سلام نمایم!
با فرارسیدن 22 حوت، بخش عظیمی از مردم آزاد اندیش و عدالت طلب ما، در خارج و داخل افغانستان، با خون سرخ شهید مزاری و خط عدالتخواهانه او، تجدید میثاق می کنند. تکرار همه ساله 22 حوت، در واقع، تکرار و تجدید میثاق با آرمانهای بزرگی است که سالهای متمادی، بی آنکه مجال تبارز یابد، در سینه انسانهای تحت ستم تراکم کرده بود و سر انجام از حنجره مزاری فریاد شد. بنا براین تجلیل از مزاری فقط تجلیل از یک شهید نیست؛ تجلیل از یک رهبر سیاسی هم نیست؛ بلکه تجلیل از مزاری، تجلیل از عدالت، تجلیل از برادری و تجلیل از ایده و آرمان انسانی ساختن سیاست است.
خواهر و برادر!
همانگونه که مستحضر هستید، جریان ها و شخصیت های سیاسی، به هر پیمانه که قوی تر مطرح می شوند، به همان پیمانه، مورد توجه و داوری های متعدد و متضاد نیز قرار می گیرند. دقیقاً بر مبنای همین اصل است که می بینیم در مورد شخصیت شهید مزاری برداشت ها و قضاوت های یکسان وجود ندارد. عده ای با روایت های افراطی، تحت عنوان دوستی، چهره شهید مزاری را دیگرگون جلوه می دهند و عده ای هم با قضاوت های تفریطی، شخصیت او را تخریب می کنند؛ اما واقعیت این است که قضاوت منفی در مورد شهید مزاری، تماماً از سر دشمنی نیست؛ هرچند که عده ای هم از سر بغض و عداوت، تا هنوز لجوجانه و آگاهانه در برابر شخصیت آن شهید مقاومت می کنند.
بخش عمده ای از قضاوت های منفی، از سر نا آگاهی و بدفهمی است؛ و ریشه آن نیز باز می گردد به نوع تفسیر خود ما از اندیشه ها و آرمانهای مزاری؛ یا به تعبیر دقیق تر؛ اینکه چه تصویری از مزاری در ذهن تاریخ و جامعه جای می گیرد، در قدم اول نه به قضاوت های بدخواهان مزاری، بلکه به روایت های دوستان او بستگی دارد؛ زیرا تصویر واقعی مزاری قبل از همه در آیینه عملکردها، برداشت ها و برخوردهای دوستان و رهروانش متجلی می شود. البته این بدان معنا نیست که شخصیت پردازی و چهره آرایی مزاری به تخیلات ذهنی ما وابسته است؛ بلکه بر عکس، دقیقاً به این معنا است که ما باید با عملکرد درست و مزاری گونه و با ارائه تفسیر و تصویر واقعی از مزاری، اجازه ندهیم که دیوارهای ذهنی و خیالی، مزاری را از «بودن حقیقی» اش فاصله بدهد؛ چه اینکه مزاری یک حقیقت است و به اسطوره سازی و افسانه سرایی ضرورت ندارد. بناءً به جریان انداختن شخصیت شهید مزاری و ارسال تصویر واقعی از آن شهید، به سوی آنانی که از سر بدفهمی او را باور ندارند و یا آنانی که اغفال شده اند و او را دگرگونه باور دارند، سرلوحه اصلی مسؤولیت رهروان راستین خط مزاری را تشکیل می دهد.
در طی دو سال گذشته، آگاهانه و ناآگاهانه، بر آرمان ها و شخصیت شهید مزاری ستم های فراوان رفت. عده ای از دوستان آن شهید با غوغا سالاری های افراط گرایانه، کمتر اجازه دادند که شخصیت مزاری در سطح ملی به جریان انداخته شود. تبلیغات و عملکرد این طیف، شهید مزاری را نه یک چهره مشارکت جو و صلح طلب و ملی؛ که یک چهره جنگجو و جدایی طلب و ناسازگار و قوم گرا به تصویر می کشید. مسلم است که ارائه چنین تصویری از شهید مزاری دایره بدفهمی ها را گسترش می دهد و صف معارضانش را طویل تر می سازد. پس میراثداری مزاری نه با تفریط و نادیده انگاری شخصیت آفتابی او میسر است، و نه هم با افراط گرایی بهره جویانه سیاسی سازگاری دارد.
ما باید مزاری را آنگونه که بود، آنگونه که می اندیشید و آنگونه که ستم کشید، به دور از غوغا سالاری های سیاسی، به نسل های امروز و فردای جامعه؛ و به آنانی که هنوز او را درست نشناخته اند، بشناسانیم. و این یک ضرورت بزرگی است که حفظ میراثداری مزاری، در پیش پای تک تک ما قرار می دهد. ضرورتی که موفقیت آن، نه با شعار و غوغاسالاری های عوامفریبانه؛ بل درعمق عملکرد و موضع گیری های معقول، منطقی و عدالتخواهانه ما در تعاملات سیاسی موجود کشور قابل جستجو است.
خواهران و برادران!
حزب وحدت اسلامی افغانستان، با انگیزه عدالت طلبی و شعار مشارکت جویی، در شرایطی شکل گرفت که با شرایط امروز تفاوت های بنیادین داشت؛ اما آرمان و هدف ما در فاصله ای که از آن شرایط بحرانی و ستم زده، تا این فضای جدید و صلح آمیز طی کرده ایم، ثابت و تزلزل ناپذیر مانده است، هرچند که استراتیژی و تاکتیک، بسته به شرایط، ممکن است تفاوت هایی را نیز برتابد. فریاد عدالت طلبانه ای که با صدای رسای رهبر شهید این حزب، در فضای تب آلود آن زمان طنین انداخت، در هیچ شرایطی خاموش نشد، مقاومت غرب کابل درهم شکست، شمع وجود مزاری بزرگ، در مسیر تند باد طالبان و تروریزم به خاموشی گرایید؛ اما فریاد عدالتخواهی و مشارکت جویی همچنان ادامه دارد و در آینده نیز ادامه خواهد داشت.
هدف ما داشتن یک افغانستان سرشار از صلح و آرامش بر اساس کرامت انسانی، عدالت اجتماعی و حفظ حقوق شهروندی است؛ اما رسیدن به این هدف بزرگ تنها با دوری از تقابل، پرهیز از سلطه طلبی و یکجانبه گرایی اقوام و کنار گذاشتن سیاست حذف و نادیده انگاری یکدیگر ممکن به نظر می رسد. یا به عبارت دیگر، باور ما این است که رسیدن به ثبات پایدار سیاسی و داشتن یک افغانستان دموکراتیک، مرفه و مترقی، و اعتمادسازی میان گروه های مختلف، بدون بازنگری جدی به مبانی فکری و تعویض سیاست های شکست خورده حذف، تقابل و سلطه طلبی های قومی و سمتی میسر نخواهد بود.
ما همواره سعی کرده ایم، با چنین فهم و چنین تفسیر از سیاست، از صلح، از کشورداری و از امنیت و عدالت، با همه گروه ها و اقوام ساکن در کشور صادقانه همکاری کنیم؛ ولی هیچ گاهی در قالب این گروه و آن گروه حل نشویم و در تمام موضع گیری های خود به طور تزلزل نا پذیر و استوار منافع ملت افغانستان را به حیث یک کل در نظر بگیریم. در انتخابات ریاست جمهوری با همین تفسیر به میدان آمدیم و در انتخابات ولسی جرگه نیز، با همین دید، نگاه می کردیم.
در سایه سیاست هایی که عرض کردم، از یکسو تا حدی، باورهای اقشار، اقوام و طیف های مختلفی که تحت تأثیر تبلیغات منفی قرار داشتند، تغییر نموده و حقانیت موضع ما روشن تر گردیده است، واز سوی دیگر، دست آوردهای نسبتاً خوبی، در ساحات عملی و قانونی داشته ایم که من فعلاً در مقام بیان آنها نیستم. شما در جریان هستید، وقتی که پیکر پاک رهبر شهید را به خاک سپردیم، و از مزار عازم هزاره جات شدیم، جز خدا و یک مشت مردم دربدر، پدر مرده، مغضوب و نا امید هیچ چیزی نداشتیم؛ اما امروز خدا را سپاسگزاریم که مردم ما آبرومندانه وامیدوار، بخش بزرگی از آرمان های خود و رهبر شهیدشان را تحقق یافته می بینند و در عمق تاریخ و در آن سوی همه نارسایی ها و کاستی های موجود، شکوفایی ها و پیشرفت های بزرگی را احساس می کنند.
خواهران و برادران!
سیر تاریخ، همواره به سوی تکامل، تعامل و شکوفایی بیشترِ حقیقتِ انسان است. کسانیکه بخواهند در جهت مخالف این سیر حرکت کنند، از یکسو پندار غلط خود از سیر تاریخ را به نمایش می گذارند و از سوی دیگر ناگزیر است که سرانجام با سرشکستگی و ناکامی به این روند قهری و طبیعی گردن نهند.
قدر مسلم این است که هیچکس نمی تواند سیر تاریخ را متوقف کند. تاریخ همواره در حرکت است و سرانجام راه خود را در عمق جوامع انسانی باز می کند؛ اما نکته ظریفی که در اینجا وجود دارد این است که انسانها و جوامع در کندی و سرعت این حرکت نقش به سزا دارند. مسؤولیت انسان در برابر تاریخ و جامعه نیز از همین زاویه مفهوم پیدا می کند، فلهذا تقاضای من از همه عاشقان عدالت و کرامت انسانی در افغانستان این است که دیگر اجازه ندهند، جشن غلبه دموکراسی بر استبداد، عدالت بر تبعیض، آزادی بر ستم و گفتگو بر مخاصمه، بیشتر از این به تأخیر افتد.
حرکت تازه ای که در مسیر آزادی و دموکراسی راه افتاده است، آسان به دست نیامده؛ گویی شهادت و مهاجرت میلیون ها انسان و شهادت عدالت خواهان بزرگی چون شهید مزاری؛ مقدمه همین مسئله به ظاهرساده بوده است. بناءً تقویت این حرکت نوپا، از وجایب اصلی هر انسان آزاد اندیش این سرزمین است. من نیز به عنوان یک فرد کوچک از این جامعه بزرگ، بار دیگر به نوبه خود با خون شهدای راه عدالت و آزادی و ازجمله رهبر شهید پیمان می بندم که در جهت تقویت روند موجود و رسیدن به یک افغانستان مبتنی بر صلح و تعادل و آزادی و امنیت، از هیچ تلاشی فروگذار نکنم. امیدوارم که در آینده نه چندان دور، شاهد افغانستانی آباد و سرشار از صلح، امنیت، معنویت و محبت باشیم.
ومن الله توفیق
محمد کریم خلیلی

در یکاولنگ من قتل عام کرده ام


در یکاولنگ من قتل عام کرده ام

میر حسین مهدوی

جناب آقای استاد خلیلی ، معاون محترم رئیس جمهورورهبرحزب وحدت اسلامی افغانستان!

سلام علیکم

بیانیه حزب وحدت را که در پاسخ به گزارش سازمان نظارت برحقوق بشر ودر دفاع ازشما منتشر شده بود، خواندم. بیانیه ای بسیار جالب و محکم بود. با لحنی دموکراتیک و اسلامی . هر کسی که این بیانیه را بخواند بی تردید به ریش سازمان دیدبان حقوق بشر خواهد خندید. شما دراین بیانیه با سعه صدر و بزرگواری، دموکراسی را به این سازمان ودیگر مخاطبان تان آموخته اید. بیانیه حزب شما با تمام پختگی وصلابت اسلامی و دموکراتیکش تنها یک ایراد داشت و آنهم فاصله فراوانش با واقعیت هاست. در تئوری سازی وتئوری بافی وبازی با کلمات ، باید اذعان کرد که بخش فرهنگی حزب تحت امر شما شگفتی می آفرینند اما تنها ایرادی که بر کار آنها وارد شده ، اینست که آنها علی الرغم توانمندی نوشتاری ، نمی توانند واقعیت های گذشته را مطابق میل شما تغییر دهند. این شاید تنها عیب کار قلم بدستان شما باشد.

نمی دانم تا چه اندازه گذشته را به خاطر می آورید. البته ضرورت چندانی هم ندارد که بخواهید خاطر مبارک تان را مکدر ساخته و روزهای ناخوشایند گذشته را بیاد بیاورید اما گاهی وقت ها گریزی نیست.

زمانی که حزب وحدت به رهبری شهید مزاری به تازگی تاسیس شده بود، شما در پاکستان تشریف داشتید. در آن ایام که شیعیان افغانستان ، سرشار شادمانی از وحدت وعبور از آشفتگی های خون آلودی بودند که ولایت مطلقه فقیه تخم آنرا پاشیده بود ، شما در پاکستان علم مخالفت با حزب وحدت را به کف گرفته واعلام کردید که حزب وحدت نمی تواند منافع ملی ما را تامین کند. چون رهبرسابق شما ، آقای مزاری ، مقام ومنصبی را به شما پیشکش نکرده بود. البته اگر من هم جای شما می بودم ، حتما راه خود را از رهبر سابقم جدا می کردم. گاهی جدا کردن راه از رهبر سابق می تواند خود انسان را رهبر کند ، همانگونه که در مورد شما صدق کرد. به هر حال ، در پاکستان رابطه تان را با حزب اسلامی و دولت پاکستان گرم کردید و از گرمی این رابطه بود که توانستید شورای نام نهادی را تاسیس ودر برابر حزب وحدت ایستاده شوید. شما در آن ایام حرف های زیادی گفتید که البته مردم باید آن حرف ها را فراموش کرده باشند و به محض اینکه آقای مزاری از شما دلجویی کرد با لب های خندان به آغوش حزب وحدت برگشتید وتمام آن حرف ها را فراموش کردید.برگشتن شما به حزب وحدت به ناگاه مسیر حزب وحدت را نیز تغییر داد. ناگهان رابطه حزب وحدت با حزب اسلامی گرم شد وشما توانستید در مدت بسیار کوتاه ذهن آقای مزاری را نسبت به حزب اسلامی وگلبدین حکمتیار ودر کل مسایل سیاسی افغانستان تغییر دهید. بر کسی پوشیده نیست که آقای مزاری سیاست را بسیار کمتر ازشما آموخته بود. البته سیاست نه به مفهوم فضیلت اجتماعی. سهم شما درجنگ های بین حزب وحدت وشورای نظار واتحاد اسلامی از دید خیلی ها پنهان مانده است. شما با نگاهی معصومانه به این قضایا ، گناه همه اتفاقات را به گردن گرایش قومی ودفاع ازحریم مردم هزاره می اندازید. اگر این طرفند هم کار ساز نشد می گوییدکه شما در تصمیم گیری ها نقش اساسی نداشته اید واین آقای مزاری بود که باید پاسخ گو باشد اما آقای خلیلی ! این را هم بدانید که اگر تاریخ نگار بی طرفی پیدا شود می تواند رد پای شما را در هم دستی وهمداستانی با حکمتیار وزیاده خواهی وثروت طلبی شما در بسیاری از فجایع بیابد. البته از نظر شما او هم عامل استکبار است ودشمن مردم افغانستان. من نمی خواهم بگویم که حزب وحدت به جای هم پیمانی با حزب اسلامی باید با شورای خون خوار نظار هم سو می شد ویا به هیچ وجه نمی خواهم نقش دستان خون آلود رهبران این گروه بد نام را در قتل وشکنجه مردم هزاره در غرب کابل ومخصوصا افشار، کم رنگ کنم اما آقای خلیلی شما هم کوته گانی داشتید. شما باید روزی اعتراف کنید که چه تعداد انسان بی گناه را تنها به جرم اینکه تاجیک بودند یا پشتون بعد ازسپری کردن دوره شکنجه شان درکوته مخوف گانی روانه داش های آدم سوزی کرده اید. وصدا البته شورای نظار و اتحاد اسلامی جنایاتی گاه فراتر از این مرتکب شده اند اما اگر قرار است از جنایت وجنایت کار پرسیده شود باید صرف نظر از نام ونشان وملیت شان باشد. روزی کسانی از آقای ربانی وسیاف نیز خواهند پرسید. شما مدعی هستید که این کار ها عمل مقابله به مثل بوده است ونیز می گویید که شما نقشی در این مسایل نداشته اید اما واقعیت های غرب کابل چیز دیگری را نشان می دهد. واقعیت ها نشان می دهد که تصمیم گیرنده اصلی در تیم آقای مزاری شما بودید. البته شما می توانید خیلی راحت از قبول مسئولیت شانه خالی کنید و بگویید که در تمام این ماجراها نقش تماشا چی داشته اید یا مثلا تنها مسئول ثبت وگزارش نامه های حزب بوده اید ویا اینکه درایام این فجایع شما در سفر تفریحی تشریف داشتید.

حزب وحدت شکست خورد آقای مزاری به دست طالبان شهید شد. حزب وحدت با شکست بسیار بزرگی که دیده بود تقریبا در حال نابود شدن بود و در این هنگام وبا تردستی مامای بزرگوارتان آقای صادقی پروانی شما زعامت حزب وحدت را به عهده گرفتید. از این هنگام نبرد شما با طالبان آغاز شد وشما مجبورشدید که با دشمنان دیروز تان هم پیمان شوید. هم پیمانی شما با شورای نظار برای مبارزه علیه طالبان، زمانی صورت گرفت که تا چند روز قبل از آن ودر خصمانه ترین جنگ ها هزاران نفر به فتوا ودستور حزب شما قربانی شده بودند. شما تا چند روز قبل از وحدت تان با شورای نظار، رهبر آن را خائن ملی می دانستید اما به نا گاه احمد شاه مسعود برای تان شیر پنجشیر شد. آقای خلیلی اگر از چالاکی های سیاسی استفاده نکنید تمام مسئولیت این دوره مستقیما به عهده شماست. چون شما در حزب وحدت یک سیستم نظامی را ایجاد کرده بودید . از نظر شما اعضای شورای مرکزی حزب وحدت کلوخ های چشم دار بودند و حتی شما درگفتن این جمله اهانت آمیز نسبت به شورای تحت امر تان ملاحظه ای هم نداشتید و بار ها این ترکیب وصفی را درمورد آنان به کار برده اید. برای اینکه بتوانید درمبارزه بی امان تان با طالبان استوار باشید ، اردوی حزب را در اختیار افراد غیر قابل کنترل قرار دادید. به ناگاه دیوانه بودن ودیوانه شدن ودیوانه بازی افتخارشد. وپس از آن افسران حزب شما حتی سراز تبعیت شما نیز بر داشتند و اینگونه شد که شما دستور دادید تا انجینیر شفیع ( مشهور به شفیع دیوانه ) را به قتل برسانند. حتما یادتان هست آقای خلیلی که انجنیر شفیع ، کسی که سال ها تحت امر شما وحزب شما وبرای شما مبارزه کرده بود درحیاط حویلی شما در بامیان ودرست زمانی که از ملاقات با شما خارج می شد وتوسط سربازان ومحافظان شما گلوله باران شد. شفیع در درون خانه شما در خون خود غلطید وگناه او هم این بود که دیوانه شده بود. البته دراین دیوانگی خیلی ها سهم داشتند اما فقط شفیع تیرباران شد. بعد از این دیوانه کشی حتما کشتار دوم را نیز به خاطر دارید. سید سرور که بعد از شفیع از اقتدار بالایی برخوردار بود مورد غضب شما قرار گرفت. نیروهای شما مقر سید سرور را در منطقه آجگک بامیان محاصره کردند. سید سرور بی خبر از اینکه نیروهای حزب خودش او را محاصره کرده است به امورات نظامی خود می اندیشید وتا از موضوع با خبر شد کار از کار گذشته بود. راستی دراین حادثه اگر سید سرور گوش به فرمان نبود وجرم او دیوانگی بود چرا سی نفر از اعضای فامیل اورا به قتل رساندید؟ نیروهای شما با خشونت تمام ، منطقه آجگک را با خون سرخ کرد. سید سرور به همراه 30 تن از اعضای فامیل خود به قتل رسیدند. آقای خلیلی شما منکر این قتل هستید؟ احتمالا این من بودم که این دره را خونین کردم . شاید شما درسفر تفریحی تشریف داشتید. شاید شما بعد از ختم ماجرا با خبر شدید. شاید این قتل عام نباشد چون تنها سی ویک نفر درآن کشته شده بود. نه ببخشید تنها سی نفر. چون سید سرور به حساب نفر نمی آمد ودیوانه بود. نه آقای خلیلی من مطمئن هستم که دامن مبارک شما از هر خونی پاک است. شاید قتل عام در دره آجگک کار کلوخ های چشم دار بوده است ویا همانطور که گفتم من این کار را من کرده باشم.

حادثه دیگری که باید آنرا برای تان یاد آوری کنم ، سقوط طیاره نخست وزیر دولت درچرخش آقای ربانی ، آقای غفورزی است. طیاره حامل آقای غفورزی درمیدان هوایی بامیان به خون نشست. هم شما وهم آقای ربانی بعد از ماجرا پیراهن سیاه پوشیدید. پشت صحنه این ماجرای غم انگیز اما چیز دیگری است. آقای ربانی واحمد شاه مسعود از حضور غفورزی چندان راضی نبودند. از طرف دیگر هاشمی وسجادی ومقصودی نیز از اعضای بلند پایه حزب وحدت برای شما چندان کلوخ های چشم دار نبودند. به همین دلیل باید به این جرم کشته می شدند. شما با دشمن دیروز ودوست آنروز تان به یک تفاهم سیاه رسیدید. باید طیاره حامل صدر اعظم ویا نخست وزیر سقوط کند. نیروهای امنیتی شما وشورای نظار کار خود را به خوبی انجام دادند وطیاره در همان نقطه ای که باید سقوط می کرد، سقوط کرد. البته هیچ محکمه ای نمی تواند به دلیل سقوط این طیاره شما را محاکمه کند چون سند کافی وجود ندارد اما یک محکمه ای هست به نام وجدان که اگر شما آنرا به رسمیت بشناسید به محاکمه تان اقدام خواهد کرد.

کمک های مستقیم ایران ، روسیه ، هند ودیگران درد مالی شما را چاره نکرد. فکر تازه ای برای معامله فرمودید. حتما سفرتاریخی تان به عربستان سعودی را به خاطر می آورید؟ در این سفر بامیان را با تمام سکنه اش به فروش رساندید. مردم غیور وقهرمان هزاره سال ها بود که از حق خود دفاع می کردند. درمناطق هزاره جات ( یا به قول شما هزارستان ) طالبان نتوانست با تمام قدرت خود وبا حمایت پاکستان حتی یک وجب پیش روی کند . شما از سفر تاریخی خود از عربستان سعودی که برگشتید نا گاه همه چیز تغییرکرد. اگر حرف مرا به عنوان سند قبول ندارید که حتما چنین است شاید روزی مصاحبه قومندانان تحت امر شما در آن ایام منتشر شود. شما بامیان رابا سکنه اش رها کردید وحتی دستور دادید که در صفوف اول نبرد ، سربازان دست از جنگ بکشند. شما به ایران رفتید وخیلی های دیگربا طیاره شما پایدان کشال خود را به تهران رساندند. حزب وحدت برای بار دوم شکست خورد وشما عامل این شکست را توان بالای طالبان وسقوط مزار شریف عنوان کردید درحالی که به ادعای قومندانان شما بامیان برای سال ها نبرد با طالبان هم امکانات داشت وهم روحیه نبرد با طالبان در بین مردم وجود داشت وهم موقعیت جغرافیایی ساحات جنگی این کمک را به شما می کرد که جنگ را تا سال ها ادامه دهید بی آنکه طالبان بتواند حتی یک وجب از خاک هزاره جات را اشغال کند. پول این معامله کلان به جیب مبارک شما رفت وبلای آن به خانه مردم.

بازگشت شما به دره صوف به معنی از سر گیری نبرد مجدد با طالبان بود.دولت ایران همانطور که در بامیان شما را کمک می کرد( وبه ربانی ودوستم درمزار وبدخشان ) در دره صوف هم کمک های خود را دریغ نکرد. کمک های ایران به اضافه روسیه وهند ودیگران نتوانست قدرت از دست رفته را به شما با ز گرداند. شما برای باز گشت به تاج وتخت تان در بامیان به یکاولنگ حمله کردید. این تهاجم بی آنکه تمام ابعاد آن مورد سنجش قرار گیرد، آغازشد. شما توانستید یکاولنگ را تسخیر کنید . این خبر خوشی برای شما بود اما پس از فتح وظفر ، مردم عادی را به جرم همکاری با طالبان، سینه دیوار گذاشته وبدون محاکمه وتحقیق وتفتیش تیرباران کردید. شاید روزی مردم ماتم دیده یکاولنگ از دست مظالم شما لب به شکوه بازکنند اما غیر از آن اسناد زیادی از قتل وکشتار نیروهای تحت امر شما دراین ساحه وجود دارد. شما بعد از این کشتار دوباره شکست خوردید. گو اینکه فقط برای کشتن مردم عادی یکاولنگ را فتح کرده بودید. طالبان اما این بار که یکاولنگ را فتح کردند تا توانستند قتل عام کردند. قتل عام آنان البته طالبانی بود. وحشت از رگ رگ کوچه های یکاولنگ می گذشت. حتی بچه های 10 ساله را هم کنار دیوار می گذاشتند. از پیرمرد 86 ساله تا بچه 10 ساله همه به جرم هزاره بودن تیرباران شدند. راستی اگر طالبان آنها را به جرم هزاره بودن کشت ، شما آنهارا به چه جرمی به قتل رساندید؟ از منظر دیگر باید شما سهمی را در این قتل عام به گردن بگیرید. این خیلی بی رحمانه است که شما ازکنار آن ماجرای غم انگیز با دامن پاک به خانه بر گردید. نه ببخشید به قصر گلخانه . اگر شما در پلان های نظامی خود آن اشتباه بزرگ را مرتکب نمی شدید مردم یکاولنگ از سمت شما واز طرف طالبان قتل عام نمی شدند.

نه ببخشید حضرت استاد ! دست ودامن شما پاک است. شما حکم هیچ قتلی را امضاء نکرده اید. این دشمنان مردم افغانستان هستند که به شما نسبت های دروغ می بندند. شاید این پاکستانی ها بوده اند که در هنگام تسخیر یکاولنگ توسط شما ، مردم را به قتل رسانده اند . درقتل عام مردم توسط طالبان هم که شما گناهی ندارد. شاید کلوخ های چشم دار عامل این قتل عام بوده اند. شاید جناح دیگر حزب وحدت ویا اصلا چطور است که من دریکاولنگ قتل عام کرده باشم.

آقای خلیلی! گمان می کنم فرصت جبران اشتباهات گذشته را نداشته باشید اما فرصت اعتراف به آنها را همیشه دارید. باید قبل از هرکاری اجازه بدهید که وجدان تان هوای تازه تنفس کند. شاید ازخواب برخیزد.

تا نامه را به پایان نبرده ام اجازه بدهید که فقط یک نکته دیگر را اضافه کنم. یاد تان هست که زمین هایی را از دولت کرزی در منطقه کمپنی درشهر کابل برای خانواده های شهدا گرفته بودید. این زمین ها چند روزبعد توسط شرکت های خصوصی فروخته شد. به راستی که نه طمع شما سیری پذیر است ونه شما قادر هستید که بانک ها را پر کند.

اصل صحبت من در مورد بیانیه حزب شما درواکنش به سازمان دیدبان حقوق بشربود . بعد ازاین اگر خواستید به گزارش های مشابه پاسخ بدهید پیشنهاد می کنم با لحن بسیار انسان دوستانه ، همه چیز را منکر شوید. چون این طوری خیلی راحت است . خود را به درد سر نیاندازید. اگر توانستید گزارشگران حقوق بشر را از هر سازمانی که باشند با روش های کاملا دموکراتیک به دیدارآفریدگار شان بفرستید. گمان می کنم این بهترین راه حل باشد. راستی استاد گرامی تا یادم نرفته باید به عنوان یک پیشنهاد اضافه کنم که سعی کنید همشه رضایت دولت آمریکا را با خود داشته باشید. می شود از بعضی از علمای دینی هم فتوا بگیرید که رضایت خدا دررضایت آمریکاست. گمان می کنم این کار برای شما خیلی آسان باشد. مخصوصا علمایی که با ادعای کلان ازخارج به کابل می آیند ودر عرض دوهفته جیب خرجی شان تمام می شود. شما می توانید با هزینه کم از این بزرگان فتوا بگیرید.

مرا ببخشید استاد گرامی! تمام این پیشنهاداتی که کردم بی جا بود. چون شما درتمام این فنون استاد مسلم هستید. از تضییع وقت تان پوزش می طلبم.

«بـابـای ملـت!»


م.سلطانپور

لـقـب کبیر بَـر مرد حقیر


آیا زمان آن نرسیده است که این لقب به صاحب اصلی اش برگردانیده شود؟

( پیشنهادی برای بحث و تبادل نظر)



سَر سخن:



امسال برای بار دوم بعد از سقوط رژیم طالبان برایم امکان میسر شد تا به وطن برگردم و از محبت خانواده و دوستان ، از آسمان نیلگون و آفتاب داغ وطن فیض برم.

بسیار توقع داشتم که چهرهء شهر دوست داشتنی و عزیز خود کابل ماتمزده را اینبار دگرگونه تماشا کنم، شهری که بازسازی شده و غبار ماتم چند دهه از رویش شسته شده باشد. اِین خوشبینی من از آنجا ناشی میشد که همه روزه از طریق وسایل اطلاعات جمعی جهانی از کمکهای چندین ملیارد دالری کشورهای جهان میشنیدم. ولی بمجردیکه پایم بر زمین کابل خورد رویاهایم به یاس تبدیل شد. وقتا که از مناطق گونه گون کابل دیدن کردم، دریافتم که کابل هنوز هم همان شهر ویرانه و ماتم زده ایست که چند سال قبل دیده بودم، صرف اینجا و آنجا چند تعمیر بلند منزل قد بر افراشته اند که همه متعلق به "جهاد سالاران" دیروزی و "دموکراسی سالاران!" امروزی اند. بازهم خانهء پدر این آدمها آباد که بر عکس خانوادهء سلطنتی که دارایی های غیر منقول خود به فروش میرسانند و پول آنرا به بانکهای خارج انتقال میدهند، به آبادانی دست میزنند. هرچه باشد باز هم این تعمیرها زیبایی و سرمایه ئ شهر کابل اند. ازین که بگذریم هیج نشانی یی از باز سازی در شهر دیده نمیشود، نمیدانم این ملیونها دالر کمک بین المللی در کجاها مصرف شده اند. درین مورد و موارد دیگر من چشم دیدهای خود را در گزارش مفصل تر دیگری انشاءالله در آیندهء نزدیک خواهم نوشت.

آنچه برای هر افغان بر گشته از بیرون خیلی جالب است، مسئله موجودیت روزنامه ها و جراید متعدد دولتی، شخصی و انجیویی ، رادیوهای تقریبآبیست وچهارساعته فعال خارجی و موجودیت نشرات چند شبکهء تلویزیونی غیر دولتی در کنار تلویزیون دولتی ویا به اصطلاح تلویزیون ملی افغانستان است. در نشرات تلویزیون دولتی مانند همیشه، بیشتر به اخبار رسمی، فعالیتهای ارگانها ی دولتی، کارکردها و ملاقات های شخصیت های حکومتی پرداخته میشود.برای من جالب تر از همه این مسئله بود که، در نشرات این تلویزیون در رآس اخبار نه ملاقاتهای رئیس جمهور، بلکه ملاقاتها و فعالیتهای محمد ظاهر، شاه مخلوع و "بابای ملت!"گزارش میشد. از روی نشرات تلویزیون دولتی افغانستان هربینندهء به چنین نتیجه میرسد که این لقب نه یک لقب اعزازی بلکه عالیترین مقام دولتی باید باشد. ظاهرشاه القاب اعزازی اعطا میکند نشان و مدالهای افتخاری میبخشد و رؤسای هیئات دپلوماتیک را به ملاقاتهای تعارفی و تقدیم اعتماد نامه ها وبرای وداع هنگام ختم وظیفه، طی تشریفات خاص میپذیرد و...؛ که همه این وظایف از مسئولیت های شخص اول هر نظام دولتی است.

چگونه این لقب به ظاهر شاه بخشیده شد؟

آیا این لقب بزرگ با شخصیت ظاهر شاه همخوانی دارد؟

در تاریخ افغانستان ما صرف دوبار به این لقب بر میخوریم. یک بار برای احمد شاه درانی که بنام" احمدشاه بابا" ملقب شده و بار دوم برای استاد عبدالعلی مزاری که در جامعهء هزارهء کشور "بابه مزاری" لقب گرفته است. در هردو بار این لقب نه از حانب کدام لویه جرگه و یا حکومات بلکه از جانب مردم و هوا خواهان شان به ایشان بخشیده شد. این لقب را ایشان نه در زمان حیات شان بلکه بعد از مرگ یا شهادت خود نصیب شدند. باز ایشان را هیچ کس بنام بابا یا بابهء ملت خطاب نمیکند،بلکه صرف میگویند : "احمدشاه بابا" یا "بابه مزاری". این القاب بیشتر بخاطر احترام به کارنامه های ایشان از طرف دوستان وهواخواهان شان بدانها تفویض گردیده است وهیچ نوع صبغهء رسمی ، دولتی و ملی نیز ندارد. بنظر من هردوی ایشان سزاوار چنین لقبی نیز هستند.

احمد شاه درانی بانی افغانستان کنونی است. او با مهارت توانست قبایل گونه گون افغان را متحد سازد و کانفدریشن این قبایل را بسازد، دامنه حکومت خود را از ساحهء قبایل پشتون به سرتاسر خراسان گسترش دهد وامپراطوری بزرگی به وسعت امپراطوری سلطان محمود غزنوی را دوباره ایجاد کند که دامنه اش تا نیم قارهء هند میرسید. حالا که امپراطوری او با قتل وغارت سرزمینهای بیگانه و غیر مسلمان بخصوص هندوها یکجا بود، نه مورد تائید من است و نه مورد توجه این مقال.

عبدالعلی مزاری نیز یکی از مبارزین و مجاهدین نامدار کشور و بخصوص جامعهء هزاره افغانستان است که شعار عدالت ملی و مذهبی را بلند کرد و درین راه تا پای جان پیشرفت.

اما ظاهر خان، نادر خان، هاشم خان و در مجموع خانوادهء سلطان محمد خان چه شاهکاری انجام داده اند که ظاهرشاه بدین لقب بزرگ مفتخر میگردد؟

به شهادت تاریخ سلطان محمد خان جد ظاهر خان اولین کسی است که پشاور و مناطق پشتونخوا آنطرف سرحد کنونی را به سکها سپرد و زمینهء جدایی بخش بزرگی از کشور را مساعد ساخت. نادر خان که در دیره دون و تحت نظارت و تربیهء انگلیسها بزرگ شده بود با رهنمایی انگلیس واستفاده از روحانیون کمپنی هند شرقی برای سرنگونی حکومت شاه امان الله خان توطئه چینی کرد و بعد ازسقوط حکومت امیر امان الله باخدعه و نیرنگ و بعنوان آنکه میخواهد تاج و تخت را به وارث اصلی اش( امیر امان الله) باز گرداند وارد مناطق قبایلی شد، ولی زمانیکه کابل را بعد از نیرنگها و مهر کردن به قرآن فتح کرد، تخت تاج را خودغصب نمود.

نادر خان و برادرانش چون هاشم خان ، شاه ولی خان ، شاه محمود خان و دیگران شان سمبول مزدوری به بیگانگان وعا مل خشونت علیه اقوام ، قتل عام آنها، دروغ گویی، خساست، نامردی، نمک ناشناسی، عهد شکنی، نفاق عمومی و بیدادگری و دیکتاتور منشی در کشور اند.

ظاهر خان باوجودیکه مانند احفاد خود قصاب نبود ولی بیکارگی، خوشگذرانی، زنبارگی و بی ابتکاری از خصایل اویند. او در حدود چهل سال حکومت خود سنگی را بالای سنگ نگذاشت. اگر دورهء بنام دههء دموکراسی در کشور شهرت یافت، نه از ابتکار و طینت دموکراسی خواهانهء او، بلکه ناشی از خواست زمان بود و حتی این خود ظاهر خان بود که باعدم توشیح قوانین و مقررات مشروطه بر دموکراسی نوپا در کشور پشت پا زد و زمینهء کودتاها، دیکتاتوری های بعدی و حتی اشغال کشور را مهیا ساخت. اگر درین مقطع زمان چند شاهراه ویا فارم زراعتی و فابریکهء کوچکِ در کشور تاسیس شد، ابتکار آن بدست سردار محمد داود خان بود وافتخار آن نیز (باهمه خودخواهی،دیکتاتور مشربی و روان قبیله گرایانه اش) به شهید محمد داود خان میرسد.

در زمان جهاد، ظاهر خان و طرفدارانش نه تنها در جهاد شرکت نکردند، بلکه حتی یک یالله و خیر هم نگفتند.

در زمان مقاومت و اشغال کشور توسط ملیشای پاکستان و طالبان، ظاهرخان نه تنها به نیروهای مقاومت نپیوست بلکه ازین اجیران پاکستان والقاعده حمایت کرد و فتح مزارشریف توسط طالبان را برایشان مبارک گفت و بدینطریق خود را در جنایات ایشان شریک ساخت.

بعد از آنکه طالبان این فزند نا مشروع" بل- بینظیر" * از والد خود اطاعت نکرد و امریکا بعد از حوادث یازدهم سپتامبر مجبور شد تا هیولایی را که بدست خود ساخته بود، از سر راه بردارد، باز سروکلهء ظاهر خان مثل کرگسی بر فضای مردگان وجان باختگان مقاومت، بعد از حدود سه دهه خواب راحت در لانه اش در روم، ظاهر گردید. تا باز بر گردهء ملت سوار گردد و سلطنت خانوادگی از دست رفته را که انگلیسها به پدرش بخشیده بودند، او آنرا دوباره توسط امریکائیها به چنگ آرد، ولی غافل از انکه حریف جوانتر و کارآتری در کمین بود.

در کانفرانس بن آقای کرزی منحیث رئیس ادارهء انتقالی توسط یار همتبارش آقای خلیلزاد بر کشور تحمیل میگردد واو نیز بخاطر آنکه خاطر ولینعمت خانوادگی خود راپاس داشته باشد، لقب بزرگ"بابای ملت" رابه مرد حقیریکه از سلامت روانی نیز برخوردار نیست، از کیسهء ملت هاتم بخشی میکند.

واما ظاهرخان و خانواده اش امروز در کابل مصروف چه کاری هستند؟

ظاهر خان، اولاده و اقاربش که اکنون از برگشت کشور به نظام سلطنتی به اصطلاح میراث خانوادگی خود نا امید شده اند، دفتر معاملات باز کرده اند و قرار معلومات موثق در شهر کابل بفروش ده ها منزل رهایشی واز جمله قصرهای نمبر هفت و هشت دست زده اند.

در کابل آوازه بود که مقر ریاست شورای وزیران ومقر ریاست امنیت دولتی سابق که در زمان صدارت سلطانعلی کشتمند و حکومت دوکتور نجیب الله ساخته شده بودند، چون این تعمیرها در محوطه صدارت اند و این محوطه را ظاهرخان زمین و مالکیت شخصی خود میداند، به مقامات دولتی و از جمله به کرزی گفته است که باید یا این قصرها را در بدل قیمت ناچیزی به اختیار خانوادء سلطنتی قرار بدهند(تا انرا دوباره به قیمت گزاف بفروشند) و یا تعمیرهای خود را تخریب نموده و زمین آنرا که به شاه مربوط است به او مسترد نمایند. همچنان این آوازه نیز گرم بود که شاه میخواهد قصر ریاست جمهوری ( ارگ شاهی قبلی) را نیز بالای دولت ( کرزی) بفروش برسانند. در حالیکه به همه هویدا است که این قصر نه در زمان ظاهرو نه در زمان پدرش بلکه در زمان عبدالرحمن خان و شاهان قبلی آباد گردیده است.

قرار گفتهء یک کا رشناس امور ملکیتها در شاروالی (شهرداری) کابل که منحیث انجنیر کار میکند، بیش از دوسوم زمینهائ شهر و اطراف کابل و تعمیرهای شهر نو کایل به خانوادهء سلطنتی و اقارب ایشان مربوط اند. خانوادهء نادر خان و وابستگان ایشان علاوه برآنکه بهترین زمین های مردم و زمینهای وقفی و دولتی را در زمان زمامداری خود در کابل و ولایات کشور جبرآ غصب و غیرقانونی بنام خود قباله نموده اند.

هکذا نادر خان ، بعد از کودتا و دسیسه های سیاه در غصب تاج و تخت، تمام مالکیت ( سرای ، زمین دارایی ، جایداد و ساختمانهای شخصی ) خانواده شاه امان الله خان ، تمام دوستان، بزرگان و وابستگان دستگاه دولت مترقی ایشان و بالخصوص ملکیتهای خانواده ی چرخی و شاه محمد ولیخان دروازی و دیگران را که مالکان انها را قبلا اعدام نموده بود، غصب تصاحب و بنام خود و اعضای خانواده خود قباله کرده بود .

حالا ظاهرشاه و اقاربش قسمت اعظم این زمینها را طی دوسال اخیر یا بفروش رسانیده و یا در حال بفروش رسانیدن آنهاست و پول آنرا به حسابهای خود در بانکهای خارج میفرستد،. زمینهای اطراف قصر دارالامان، چهل ستون، چندالبایی پغمان، چاردهی ، کاریز میر و... از همین جمله اند.

نمیدانم حکومت فعلی افغانستان و شخص آقای کرزی درین معاملهء کلان پولی شریک اند و یا اینکه حق السکوت کنفرانس بن را به ظاهر خان میپردازند. در غیر آن هر آدم عادی وعامی هم میداند که این عملکرد خانوادهء ظاهرخان هم عمل غیر قانونی است و هم عمل غیر شرعی. بنا بر چند دلیل سادهء ذیل:

اولآ اینکه مالکیت خانوادهء سلطنتی در 1357 بعد از کودتای ثور توسط شورای انقلابی رژیم آنوقت مصادره و دولتی اعلان گردیدند. اگر سایر اتباع کشور که در زمان رژیم کودتایی و اشغال کشور توسط نیروهای شوروی ، وهم در حکومتهای مجاهدین و طالبان به خاطر حفظ جان خود به خارج مهاجرت نموده بودند و اینک بعد از سقوط رژیم طالبان دوباره بوطن برمیگردند و ملکیت خود را تصاحب مینمایند؛ مسلماً آنها قانونآ چنین حقی را دارند. چون در رژیمهای قبل از حکومت فعلی ،ایشان سلب مالکیت نشده بودند و یا به عباره دیگر ملکیتهای ایشان به اساس کدام فرمان خاص یا مصوبه ی حکومتهای وقت، ضبط نشده و مصادره و دولتی نگردیده بود.

ملکیتهای این کتگوری افراد بخاطر آنکه توسط افراد دیگری تصاحب نگردند، به اصطلاح انزمان "تحت تامین دولت" قرار گرفته بودند. بصورت طبیعی هر زمانیکه بوطن برمیگردند حق دارند تا ملکیت خود را تسلیم شوند ویا آنرا چون مالک واقعی تصاحب نمایند. این در حالیست که ملکیتهای خانوادهء شاهی مطابق به فرمان و فیصلهء شورای انقلابی ( بالاترین مرجع دولتی و تصمیم گیری آنوقت) مصادره و ملی( مالکیت دولت) اعلان گردیده اند. حالا این فیصله و فرمان عادلانه بوده یانه مسئلهء دیگریست که درینجا مورد بحث مانیست. اگر قرار باشد که این مالکیتها دوباره به خانوادهء شاهی برگردانیده شوند لازم است تا مرجع مماثل در دولت فعلی طی یک فرمان یا مصوبهء خود فرمان حکومتهای قبلی را ملغا قرار داده و فیصلهء استرداد دوبارهء این ملکیها را به خاندان شاهی صادر نماید. چنین ارگان مماثل و صاحب صلاحیت فقط شورای ملی کشور میتواند باشد و بس، که هنوز تشکیل نگردیده است. لذا حکم استرداد دوبارهء ملکیهتای خانواده ظاهرشاه، به ایشان توسط هرشخص و یا مقامی که صورت گرفته باشد، غیرقانونی ویک معامله آشکار است.

ثانیا این مسئله نیز از نقطه نظر حقوقی و شرعی قابل دقت است که، اکثریت مطلق ملکیتهای خاتوادهء نادر خان مالکیت سایر اتتاع کشور اند ، که در زمان پادشاهی نادر خان و برادران و سپس در دوران پسرش ظاهرخان به زور غصب شده اند. همه مورخین کشور درین امر متفق القول اند که: زمانیکه نادر خان کابل را با حیله و نیرنگ فتح کرد، جایی برای بودباش خود و ملیشیای همرکابش در کابل نداشت و مدت دو هفته و تا انتقال به ارگ را در خانهء یک دوست قبایلی خود سپری نمود. پس سوال درینجاست که این همه ملکیتهای بیشمار را اولادهء نادرخان از کجا کرده اند؟ مسلمآ زمین و ملکیت مردم بیچاره وبیدفاع ویا جایداد های دولتی را غصب نموده و بعدا بنام خود و اعضای خانوادهء خود قباله کرده اند، که خود خلافِ است صریح و جداً قابل بررسی وباز نگری مجدد.

باید یک محکمهء با صلاحیت تشکیل و درین مورد غور نموده و این ملکیتهای غصب شده توسط خانوادهء نادرخان ویا موارد مشابه دیگر را علت شناسی نموده در صورت اثبات واستناد، دوباره به مالکان اصلی شان برگرداند. چون هم از نگاه قانونی و هم از لحاظ شرعی پادشاه، رئیس جمهور یا خلیفه اسلام این حق را ندارد تا ملکیت اتباع و یا دولت را غصب و بنام خود و اقارب خود قباله کند ، به شخص دیگری ببخشد ومالکان اصلی را خلع مالکیت نماید. چنین است اوصاف خانوادهء سلطنتی و شرح ملکیت نیاکان وپدران و شخص محمد ظاهرخان ، دوامدار ترین پادشاه کشور.

آیا مرد حقیری با این اوصاف، شایستگی لقب بزرگ"بابای ملت" را دارد؟ به نظر من هرگز نه!

و آیا زمان آن نیست تا این لقب به مردیکه واقعآ شایستگی آنرا دارد بر گردانیده شود؟



اگر قرار باشد لقب " بابای ملت" به یکی از شاهان و یا حاکمان حال و گذشتهء کشور اعطا گردد؛ درآن صورت به نظر من شاه امان الله خان بیشتر از همه این حق و شایستگی را بنابر دلایل ذیل داشته است :

1- باوجود آنکه امان الله خان از پدر عیاش و فحاش و پدرکلان جبار و آدمخوار بدنیا آمده بود، ولی تحت تآثیر و تربیهء مشروطه خواهان که برخی از انها در دربار حبیب الله و عبدالرحمن حضور داشتند، به مشروطه خواهی روی آورد و به یکی از مدافعین و بنیان گذاران مشروطیت ودموکراسی خواهی در کشور مبدل گردید.

2- او یگانه پادشاه و یا حاکم آزاده از تبار محمد زایی در تاریخ معاصر کشور است که به بیگانگان تعلق نداشت. او همچو یک شخصیت ملی همراه با سایر دوستان، مشاوران و هم قطا رانش بخاطر سربلندی کشور و استقلال سیاسی آن مبارزه و تلاش نمود، تا به کسب استقلال سیاسی کشور وترک اطاعت بیگانه ها نایل گردید.

3- او بانی استقلال و آزادی کشور است.

4- او اولین شاه افغانستان بود که نظام و مناسبات بردگی را در کشور رسمآ ملغا قرار داد.

5- او بانی قانون گزاری در کشور است. چون اولین نظام نامهء دولتی در زمان وی بتصویب رسید.

6- او اولین شاه کشور بود که به کثرت گرایی مذهبی و عقیدتی اعتقاد داشت و اقداماتی معین وروشن ( هرچند ناکام) درین زمینه انجام داد و اجرای مناسک دینی برای همه اتباع کشور را آزاد اعلان کرد.

7- او اولین زمامدار کشور بود که در راه تساوی حقوق زنان با مردان کشور گامهای عملی برداشت.

8- حکومت شاه امان الله خان اولین حکومت در تارخ معاصر کشور بود که در آن تعصب قومی و قبیلوی بسیار کم و به نسبت همان دوره میتوان گفت جود نداشت. به سخن دیگر در حکومت امیر امان الله خان نمایندگان اکثر اقوام کشور در رده های بالایی و رهبری حضور داشتند که میتوان آنرا نوعی ازحکومت مشارکت قومی خواند.

9- نه خود امان الله خان ونه اولادهء وی هیچ نوع محکومیت و یا مجرمیت و حتی بدنامی خاصی در برابر مردم و تاریخ افغانستان ندارند.

با این مقایسه ی گذرا میان شخصیت و عملکرد دو شاه،( باوجود همه کمبودهاییکه بصورت طبیعی در شخصیت امان الله خان نیز وجود داشت و از جمله ناعقبت اندیشی و شتابناکی در کارها، درک نادرست از شرایط انزمان کشور، تقلید کورکورانه از کشور های اروپاییِ، وضع مالیات کمر شکن بر مردم و...) با آنهم امان الله خان شایسته ترین، دموکرات ترین، غیر وابسطه و ملی ترین زعیم بود . او با احساس و خوشنام ترین شاه کشور بود. من بخود حق میدهم تا شاه امان الله خان را منحیث" بابای ملت افغانستان" خطاب واحترام کنم، نه ظاهر خان را.

آیا زمان آن نیست که روشنفکران و منورین کشور برعکس آقای کرزی و حکومت دست نشانده ی امریکا، لقب بزرگ " بابای ملت افغانستان" را به بانی استقلال کشور شاه امان الله خان تفویض کنند؟ اگر در رسمیات ممکن نباشد ، در نوشته ها و مقالات خویش این اقدام را مرعی بدارند، تا نسل آینده کشور بدانند که مادران و پدران روشن ضمیر ایشان در زمانش مخالفت خود را با اعطای لقب بابای ملت به مردک کوچکی چون ظاهر شاه ابراز نموده اند.



وســــــــــــــــــــــلام



م. سـلـطـانـــــپــــور

میزان سال 1384

اکتبر سال 2005



*- منظور از بل کلنگتون و بینظیر بوتو است.



آدرس ایمیلی نویسنده:

msultanpoor@hotmail.com