زندگینامه شهید وحدت ملی کشور، استاد عبدالعلی مزاری




زندگینامه مزاری، زندگینامهء یک انسان اسطورهء این سر زمین است که از خاکستر فقر و سیاه روزی مردمش بر خاست و با خون و خطر روز گارش آویخت و سر انجام، با انتخاب مرگ گلگون، همرنگ لاله های بهاری شد و سر خجامه و چاک چاک به ندای "ارجعی" پروردگار بزر گش لبیک گفت؛ تا خون شود و در شرائین وطن جاری گردد، تا شوری برانگیزد و نام بلندش فریاد سبز انسان بر بستر این سرزمین گردد و تا فریاد عدالت و آزادی شود و جاودانه در حنجرهء زمان بپیچد و همیشه بر زبانها تکرار شود!
مزاری یک دنیا بود و زندگی زنده و شتابنده اش نیز یک دریا که اینک به قدر تشنگی از آن می چشیم و به نسبت توان خویش از آن، توشه بر می گیریم:
***
استاد شهید عبدالعلی مزاری، فرزند شهید حاجی خداداد، در سال 1326 هجری شمسی، در قریه نانوایی چهار کنت از توابع ولایت بلخ باستان؛ در یک خانواده متدین و زراعت پیشه دیده به دنیا گشود. تحصیلات اولیه و ابتدائیه اش را در مدرسه نانوایی تکمیل کرد و در دنیایی از محرومیت و فقر، با درد ها و رنجهای مردمش آشنا شد. در همان مدرسه بود که علامه شهید سید اسماعیل بلخی را ملاقات کرد و از آن به بعد نشست ها و ملاقات های زیادی تا آخرین سال های زندگی شهید بلخی، میان این دو آیینه دار همت ها و هدایت ها، تکرار شد و مزاری بزرگ از روح شوریدهء آن شمس شعرو شمع درد، شعله ها گرفت و شررها آموخت و به توفان و تلاطم پیوست!
دوران عسکری را از سال 1348 الی 1350 در پکتیا؛ تنبیهگاه عسکران سر کش و متمرد، سپری کرد و در این برزخ شکنجه و زجر، روح بزرگش پخته و آبدیده شد، افق های اندیشه و شناختش از تشکیلات دولت و مشکلات ملت، انکشاف یافت و ازژرفای دردها و مصیبت های وطن با خبر گشت!
بعد از دوران عسکری، مجددا به تحصیل پرداخت اما احساس کرد که مدارس محل، دیگر پاسخگوی روح تشنه و روان شیفته و شگفته اش نیست و ناچار خود را از آغوش یار و دیار بر کند و دل به دست هجرت داد و در بهار 1351 با اخذ پاسپورت، به نجف اشرف رهسپار شد و بازیارت عتبات عالیات و بررسی اوضاع علمی و سیاسی حوزات عراق، به ایران آمد و با اقامه در قم، تا سال 1355 با جدیت و تلاش، طی پنجسال، دروس سطح حوزه را به پایان رساند!
پس از اتمام تحصیل در حوزه قم، با سفر مجدد به عراق و دیدار با شخصیت های مبارز علمی و سیاسی، به ایران بر گشت و در مرز ایران توسط "ساواک" (سازمان جاسوسی شاهنشاهی ایران) دستگیر و در زندان مورد شکنجه و تعذیب قرار گرفت. چنانچه خود در خاطراتش می گوید: "روزی سیگار روشنی را روی صورتم خاموش کردند، به امید اینکه یک آخ بگویم. ولی تا آخر، چشم در چشم آنها دوخته و ساکت و صبور ماندم تا شخصیت یک طلبه افغانی را خرد نتوانند!" بعد از چهار ماه که از شکنجه گاه رهایی یافت وارد مرز شد، با بدن مجروح و لباس پاره پاره به کابل آمد و ضمن دیدار با شخصیت های مبارز کابل، به مزار شریف رفت و کتابخانه یی را تشکیل داد و تا زمان کودتای 7 ثور، در رشد سیاسی و شکوفایی فکری و فرهنگی مردم نقش بزرگی ایفا نمود!
با کودتای 7 ثور در سال 1357 که در داخل زمینه کار و فعالیت باقی نماند، بار دیگر از وطن به سوی نجف هجرت کرد، بعد به سوریه رفت و از آنجا به پاکستان آمد و بالاخره واپس به کشور مراجعت نمود.
آنروزها، اوضاع کابل به شدت اختناق آلود بود، علما و دانشمندان تحت تعقیب و شکنجه قرار داشتند، ناچار به پاکستان بر گشت و به ایران رفت اما روح نا آرامش، بار دیگر او را به سوی وطن کشاند و در اوایل سال 1358 به داخل کشور آمد و در کوهسار جهاد خونبار و پر افتخار وطن، پیشاهنگ مقاومت ملی علیه دشمنان ایمان و آزادی گشت و سر زلف نگار انقلاب را در دست گرفت و دوش به دوش دهها رزمنده مجاهد دیگر، در خط خون و خطر گام نهاد و مردانه ایستاد و به رزم و جهاد پرداخت تا جایی که در یکی از نبرد ها، شانه خود را دیوار سنگر مجاهدان و همرزمان جهادش قرار داد که از اثر فیر مداوم ماشیندار، به شنوایی ایشان آسیب رسید و تا لحظه های شهادتش به یادگار ماند!
سالهای اوایل جهاد، سال های خون و خطر، سالهای آتش و انفجار، سالهای شهادت و جانبازی، سالهای تشنگی و گرسنگی و سالهای سخت مقابله ایمان و آهن بود! و مزاری شهید، قهرمان همهء این داستانها؛ در دفاع از اسلام، از حاکمیت ملی، از تمامیت ارضی کشور و از استقلال وطن، سنگر به سنگر، کوه به کوه و بیشه به بیشه، با دشمنان آزادی و استقلال کشور رزمید و همچون عقاب کهنسال، قله به قله صخره های مقاومت کوهسار صفحات مرکزی و شمال را زیر بال گرفت و به یاران و همرزمان جهادش، استواری و ایستادگی آموخت و برای تحکیم پایه های جهاد و استمرار مقاومت، بارها به خارج از کشور رفت و آمد کرد و مرزهای طولانی را پیاده پیمود و "اعدوا لهم ما استطعتم من قوه" را خصال و امتثال بخشید!
بهار سال 1365 با توجه به اوضاع و شرایط ملی و بین المللی در ارتباط با جهاد و مجاهدین مسلمان افغانی و بر اساس ضرورت ها و مصلحت های سیاسی و اجتماعی مردم و مجاهدین در داخل و خارج کشور، استاد شهید، با درایت و درکی که داشت، اندیشه وحدت ملی را در صفوف جهاد به جریان انداخت و جهت نجات از جنگهای ناجایز داخلی و تمرکز نیروهای متشتت جهادی در صف واحد علیه دشمن اشغالگر، حزب وحدت اسلامی را تاسیس کرد و با یاری و هماهنگی دیگر رهبران و فرماندهان جهادی، کلیه جناحها و جریانها را به آن دعوت کرد و بعد از ماه ها تلاش پیگیر و شنیدن هر گونه توهین تحقیر، بالاخره با اراده متین و آهنینش، به همه مشکلات و ناملایمات غالب شد و حزب وحدت اسلامی را در داخل کشور، با انحلال احزاب جهادی در صفحات مرکزی و شمال، رسما تشکیل داد و در تابستان 1368 در مرکز بامیان میثاق وحدت و برادری را با موفقیت به امضا رساند!
استاد شهید پس از تحکیم پایه های وحدت اسلامی در داخل، زمستان همان سال در راس هیئتی مرکب از سران احزاب شیعی، برای انسجام نیروهای سیاسی و جهادی و ادغام دفاتر احزاب، رهسپار جمهوری اسلامی ایران گشت و ضرورت تشکیل حزب وحدت اسلامی را برای مهاجرین و مسئولین جهاد در خارج از کشور، طی محافل و جلسات مختلف بیان کرد و با جدیت و قاطعیت وصف ناپذیر، دفاتر این حزب را در ایران و پاکستان و چندین کشور دیگر به طور رسمی فعال ساخت و بعنوان یک چهرهء دردمند و دلسوز، در دل مردم جای گرفت و نام آشنایش ورد زبانها گشت و عطر گفته های قاطع و نگاه نافذش، در رواق دلها و دیده های مردمش، زنده تر از نسیم جاری و باقی ماند و خود، دوباره با هزاران خطر و دردسر، از ریگزارهای تفتیده و خشکیدهء جنوب غرب، به بامیان برگشت؛ در حالی که کنگره سراسری حزب در بامیان دایر شده و ایشان را غیابا به دبیرکلی حزب وحدت اسلامی افغانستان برگزیده بود!
استاد شهید با استقرار در بامیان، تشکیلات حزب وحدت اسلامی را روز به روز جان داد، حیات و حرکت بخشید، در سطح جهان به رسمیت و شهرت رساند، برای آینده کشور، پلانهای زنده و سازنده طرح کرد و بامیان را در محراق توجهات جهان قرار داد؛ تا جائی که زمینه تفاهم جنرالهای ناراضی رژیم نجیب را از بامیان تدارک دید و با مسئولان و جنرالان شمال، به تفاهم رسید که در نتیجه اردوی صفحات شمال کشور به مجاهدین پیوست و زمینه سقوط حکومت کمونیستی فراهم شد و رفته رفته در 8 ثور، دولت مجاهدین در کابل استقرار یافت.
با پیروزی جهاد و ورود مجاهدین به کابل، مزاری شهید نیز از بامیان باستان به مزار شریف و از آنجا به کابل آمد و با استقبال بینظیر تاریخی مردم و مقامات ملی و جهادی، در پایتخت کشور استقرار یافت؛ تا محرومیت تاریخی مردم مجاهدش را با حضور در حوزهء حاکمیت و ظهور در مرکز تصمیم گیری کشور، جبران کند و میزان سهم گیری حزب وحدت اسلامی را در پیروزی جهاد و سازندگی سرزمینش به نمایش بگذارد. ولی افسوس که این حضور و ظهور، با پشتوانه قاطعانه و عاشقانه مردم متحد و یکپارچه کابل، حسادت ها و عصبیت ها را بر انگیخت و دشمنان وحدت ملی کشور از داخل و خارج، طرح و توطئه حذف و نفیش را ریختند و طی سه سال اقامتش در کابل، لحظه یی او را آرام نگذاشتند و با تحمیل بیش از 27 جنگ خونین و ویرانگر، تمام فرصت ها را از وی گرفتند و تمام توان و امکانش را به دفاع و درمان و خون و زخم و مرگ و ماتم و مصیبت مردم بیدفاعش به مصرف رساندند!
کارنامه درخشان سه سال اقامتش در کابل و مقاومت قهرمانانه اش در دفاع از آستان غرور و شرف مردم بزرگ و با وفایش، او را رهبر، پدر و پیشوای دلسوز و بادرایتی در دل مردمش جای داد که پیر و جوان، زن و مرد و کودک و بزرگ با جان و جوان، بر پای آرمانش ایستادند و از پاره های گوشت و تکه های استخوان خویش سنگر ساختند و به حمایتش پرداختند؛ اینکه مزاری، چه سر اعظمی در نهاد خویش نهان داشت که مردم فقیر و بینوایش، به دور از غم نان و فکر جان و شهادت جوان، ردای کهنه و دستار ژنده اش را بر تخت و تاج دیگران ترجیح دادند و وفای پردرد و رنجش را بر عطای پر گل و گنج بیگانگان برگزیدند و تا آخر رهایش نکردند و تنهایش نگذاشتند؛ یک شگفتی مطلق است که تا هنوز نه دوستانش درک کرده اند و نه دشمنانش، کشف ! این یک استثنا است که آن مظلومیت متهور و متبلور، سه سال همچون نگین در حلقهء کوههای آتش فشان کابل، زیر بارش میلیونها گلولهء خفیف و ثقیل ایستاد و ایستاد و یک کلام به عقب برنگشت و یک گام به نقض وحدت ملی کشور نگفت و یک پیام به نفع خود وضرر دیگران صادر نکرد! آنچه تا جایی مدعای محبوبیت مزاری درمیان مردمش می تواند قلمداد شود، همان آراستگی گفتار و کردار مزاری، در ایستادگی بر پای وحدت ملی وطن و تأمین منافع مردم هم میهن بود که بارها و بارها جانش راهم وقف این راه وآرمان نموده بود و سر انجام در همین راستا، جهت مذاکره با جنایتکاران طالب که آنروزها در هیئت ملا یک با قرآن خدا به سراغ خلق خدا پیش می آمدند، با انگشت شماری از یاران و فرماندهان روزهای خطر و ضررش همچون شهید ابوذر غزنوی، ابراهیمی بهسودی، سید علی علوی مزاری، جانمحمد ترکمنی، و... رهسپار چهار آسیاب شد که طالبان تروریست فرصت طلب، بر خلاف رسم انسانیت و فرهنگ دیرینه و پر پیشنهء افغانیت؛ با اشاره باداران برون مرزی خویش، او ویاران باوفایش را به اسارت گرفتند و در 22 حوت 1373 در بد ترین شکنجه ها، وحشیانه و عجولانه به شهادت رساندند وآنگاه باهراس از عواقب آن، برای توجیه روسیاهی این عمل ننگین و شرم آور، پیکرهای پاک و پاره پارهء آنها را در هلیکوپتری گذاشتند و در نزدیکی های غزنی با صحنه سازی و فریبکاری، بر زمین خواباندند وشهید مزاری و یارانش را به درگیری در درون هلیکوپتر، متهم کردند!
به هر حال، مزاری، در 22 حوت 1373 شهید شد و به جاودانگی ها پیوست! پلنگ پیر و پر غرور پامیر جهاد و مقاومت میهن، در کمینگاه حیله و نیرنگ غداران و تبهکاران، با دست و پای بسته تیرباران شد! عقاب کبیر و کهنسال قله های سرکش بابا و بلخ، از دوش آسمان افتاد، سیمرغ شد و با بال خونین و رنگین از عالم خاک به اوج افلاک پر کشید و پنهان گشت! چریک چیره و سالخوردهء کوهسار ستبر ایستادگی و ایثار روزهای مبادای وطن، همچون کوه از پیکرهء جهاد پیروز و دشمن سوز کشور جدا شد و در شط خون سینه به خاک سایید! آیینه دار عشق و وفا، فریاد سبز حق و عدالت ، علمدار باوفای کربلای مقاومت مظلومانهء کابل، مدافع ملیت های مغضوب و اقلیت های محروم مملکت، سمبل غرور و شهامت آتشین مردم، شهید وحدت ملی کشور، دبیر کل حزب وحدت اسلامی افغانستان، استاد شهید عبدالعلی مزاری؛ به پیشواز چهل و هشتمین بهار عمر شریف و شکوفایش، رنجیده از اغیار زشتخوی زمین، وصل دلدار زیبا رو و پر هیاهوی آسمان را برگزید و با شهادتی که آرزوی دل و زیبندهء روح و شایستهء شخصیت شکوهمند وارجمندش بود، رخشان و خونفشان به خدا پیوست و همچون آفتاب، در افقهای بلند شهادت، کسوف خون گزید و مصداق: "رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه" گشت و به آرزوی دیرینه اش رسید!
پیکر پاک و پر عطرش در طولانی ترین تشییع تاریخ، از غزنی تا بهسود، تا بامیان و تا یکاولنگ، صدها کیلومتر، روی دوش مردم داغدار و عزادارش، قریه به قریه از دل دریای بهمن و برف، در شطی از ماتم و الم، پیاده حمل شد و از آنجا به بلخ انتقال یافت و سرانجام به تاریخ 7/1/1374 بعد از چهارده روز از شهادتش، در دنیایی از اشک و اندوه، با حضور ده ها هزار انسان حق طلب و عدالتخواه جهان، در شهر مزار شریف، آغشته با عطر خون و شکفته در ستاره های زخم، در سینهء چاک وطن و میهن محبوبش، دفن شد تا در خاک آن تجزیه شود، با سبزه و گیاه درآمیزد، سرخگل گردد و بهار ذهن و زندگی مردمش را از عطر عشق، از شعر غرور و از شکوه آزادی سرشار کند و با آب و آیینه و آفتاب الفت و آشنایی ببخشد!